اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)

حسین عباسپور

هفت آسمان در دست های مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود

تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود

تصویر تو در قاب زندان باز می تابید
یا نوریا قدوس وقتی بر زبانت بود

با تازیانه روزه ات را باز می کردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود

وقت قنوت آخرت خون گریه می کردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود

طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود

اما خدا را شکر این حرمت شکستن ها
دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود

*********************************

سید مهدی حسینی

هم صحبت او بود صدای زنجیر
بر پیکر او بود ردای زنجیر
با زخم شکفت در هوای زنجیر
آن مرد که بود آشنای زنجیر

***

در ساحت عشق دید جای زنجیر
خلقی خُفته به لای لای زنجیر
پیچید شبی به دست و پای زنجیر
خاموش کند مگر صدای زنجیر...

***

شب بود و حصار غم، صدای زنجیر
یک دل، دل خسته، آشنای زنجیر
این پیکر خسته‌ای که در تابوت است
مدفون شده زیر پاره‌های زنجیر

***

آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
می‌نالید از درد: «اغثنی یا رب!
یا جدّا ! ما اُلقی الیک اشکو»

***

این روح حقیقت و قوام صبر است
چون تیغ حضور در نیام صبر است
بر موجی از اندوه و گُل و اشک، روان
تابوت غریبی امام صبر است...


*********************************

مصطفی هاشمی نسب

صدای تقتق زنجیر و پیرمردی که
میان محبس اهریمنان گرفتار است
اگر چه بسته به غل پا و گردنش دشمن
ولی هنوز هم او حجتی ز دادار است

برای روح بلندش قفس که مانع نیست
تمام ارض و سماوات تحت قدرت اوست
تمـام شهر نه ، بلکه تمــام دنیـا هم
رهین دست عطا بخش پر کرامت اوست

میان بند هم او باب حاجت است،آری
بیـا بخـواه از او هر چه در نظـر داری
اگر گره به دلت خورده یا به زندگی‌ات
چه بهتر آنکه به سوی گره گشا آری

کلیم و خضر و مسیح آمده به سائلی‌‌اش
بیا ببین که در خانه‌اش چه غوغایی است
محل آمـد و رفت ملائـکه شـده است
در استلام حجر دیدنش تماشایی است

تحیّــری است برایش ســرودن و خواندن
چه گویم از غم او تــا شــراره پـا نشود
چه گویم از سر و دستی که سخت مجروح است
فقط همین؛ که ز ساقش قدم دو تا نشود!

قلم رسایی خود را زمین نهاده و بعد
زبــان الکن شــاعر به لکنت افتــاده
برای شیعه چه غم بیش ازاین،که خود بیند
تن امـــام روی تخته پــاره افتاده

چه محنتی است از این بیشتر که خورشیدی
به روی دوش دو شب پرّه می‌شود تشییع
به سوی خاک می رود، ولی پس از آن
به سوی اوج سمــاوات می شود ترفیع

*********************************

رضا اسماعیلی
مناجات شب شهادت

این روزها،‌ ماییـم و اندوهـــــــــی اهورایی
زندانــــــــــــی دهلیزهــــــــای سرد تنهـایی

این روزهـــــــا، ماییــــــم و لبخند شهید تـو
چون لالــه مشغولیــــــــم با مشق شکیبایی

این روزها، افسوس ! از وصل تو محرومیم
ماییـــــم و کابـــــوس فراق و طعـــم تنهایی

این روزهــــــا، مـا تشنه ی نوشیدن عشقیم
ای کاش می‌دادی به مــا یک جرعه شیدایی

دور از تـــو یا مولا ! خزانی زرد و دلگیریم
مــــا را بهاری کن، تـــو ای روح شکوفایی

مــــا شیعه ی عشقیـم ، اهل بیت خورشیدیم
ما را تـــــو پیر و ُمرشدی، ما را تو مولایی

مــــا را اجابت کن ، ‌تـــو ای آیینه ی هفتم !
تا سهـــــم روح مــــــا شود آیینه پیمــــایی

کـــــردی غروبی سرخ ، امـــا خوب می‌دانم
فــــردا به عرش عشق ، مِهر عالــــم آرایی

گفتـم‌ « غزل ـ اشکی » برای نور مظلومت
امشب عـــــزادارم تو را ، نــــــور اهورایی

*********************************

مهدی مقیمی

با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم
در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم

شکر خدا که دور نبودیم از شما
در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم

گر دور هم شدیم دمی از کنارتان
اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم

مهدی سیاهپوش عزای شما شد و
ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم

ما از همان ازل همه در بندتان شدیم
همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم

ای وای من شکسته پرو بال بودی و
عمری اسیر کنج سیه چال بودی و

هر روز روزه بودی و اما دم اذان
در زیر تازیانه تو پامال بودی و

یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا
تو چارده بهار به این حال بودی و

گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها
گاهی به یاد زینب و گودال بودی و

عمری غریب در دل زندان تو زیستی
هر شب برای جد غریبت گریستی

زندان کجا و تو ، تو کجا تازیانه ها
از تازیانه مانده به جسمت نشانه ها

زنجیر روی گردن مولا چه می کند
مجروح گشته گردن و زخمیست شانه ها

تاریک بود و تا که تو را بی هوا زدند
آتش کشید از دل زهرا زبانه ها

با هر بهانه ای ز تو حرمت شکسته شد
مویت سپید گشت به دست بهانه ها

زهرا اسیر تو، تو پریشان فاطمه
مظلوم مثل دیگر عزیزان فاطمه

باب الحوائج همه موسی بن جعفرم
میراث دار حضرت زهرا و حیدرم

با تازیانه های عدو خو گرفته ام
گشته انیس با غل و زنجیر پیکرم

راضی شدم به هر چه شکنجه که می کنی
اما نکن دوباره اهانت به مادرم

ناموس کبریاست ازین حرفها نگو
لطفا به خانوادهء من ناسزا نگو

گیرم به اشک ، درد دلم را دوا کنم
با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم

خلّصنی یاربم شده عجّل وفاتیم
چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم

پا سوی قبله کردم و دیده هنوز نه
تا آنکه یک نظر به سوی کربلا کنم

هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز
هم آرزوی دیدن روی رضا کنم

عالم به غصه و محنم گریه می کند
زنجیر هم  به زخم تنم گریه می کند

گرچه مطیع توست جهان با اشاره ای
تنها نصیب توست دل پر شراره ای

آنروز ای غریب ز زندان اگر چه رفت
بیرون جنازه ات به روی تخته پاره ای

حداقل دگر کفنت بوریا نشد
غارت نشد ز دختر تو گوشواره ای

دیگر ندید همسرت از روی نیزه ها
افتد به روی خاک سر شیرخواره ای

کرببلا مدینه نجف یا که کاظمین
فرقی نمی کند همه در انتها حسین



موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
[ 23 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)


یوسف رحیمی

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقه‌ی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطه‌ی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانه‌ی تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانه‌ی سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی

صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود

در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دست های خالی از اینجا نمی رویم
ما سائلیم، سائل آقای کاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین
نور الهی از همه جا موج می زند
توحیدی است بسکه سراپای کاظمین
داریم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین

ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم
این افتخار ماست، گدای کریمه ایم

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
حتی قفس براش مجال پرندگی ست
مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم
دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید
بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید
در بند ظلم و کینه‌ی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیله‌ی عصیان چه می‌کشید
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشه‌ی زندان چه می‌کشید
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشه‌ی ویران چه می‌کشید
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

*********************************


امیر عظیمی

ما خاک پای دوستان اهلبیتیم
خصم تمام دشمنان اهلبیتیم
ریزه خورِ هر روزِ خوان اهل بیتیم

اولاد حیدر را همیشه دوست داریم
موسی بن جعفر را همیشه دوست داریم

یارب چرا خورشیدمان رو به غروب است؟
دنیای ما، زندان آدم های خوب است
در این میان هر کس که محبوب القلوب است

باید که در زندان غم در بند باشد
یک عمر دور از همسر و فرزند باشد

آقای ما، موسی بن جعفر بین زنجیر
دارد دگر زندان به زندان می شود پیر
این روزهای آخر آقا شد زمینگیر

مابین غلّ و جامعه پایش خمیده
پایش فقط نه، کل اعضایش خمیده

این مرغ افلاکیِ دور از آشیانه
آزرده از زخم زبان های زمانه
آن قدر خورده از یهودی تازیانه

دل در ازل بر روضه هایش گریه می کرد
حتی اجل بر روضه هایش گریه می کرد

او که صدایش سینه را آرام می کرد
بدکاره ی بدنام را خوشنام می کرد
گریه برای شیعه، صبح و شام می کرد

دیگر وجودش از شکنجه رنجه رنجه است
دور از رضا بودن برای او شکنجه است

او بر شکنجه، پیکرش حساسیت داشت
برچکمه ی دشمن سرش حساسیت داشت
بر اسم زهرا مادرش حساسیت داشت

هر قدر می خواهی بزن بر پیکر من
اما نبر نام عزیز مادر من

زهرای ما، غمدیده ی شهر مدینه
زهرای ما، رنجوره ی مسمار کینه
زهرای ما، بستر نشین زخم سینه

اُمّ الائمه کوثر ما اهل بیت است
اول شهیده، مادر ما اهل بیت است

بغداد، آخر غرق در حزن و عزا شد
زندان هارون مقتل آقای ما شد
موسی بن جعفر کشته ی زهر جفا شد

شیعه برای او بمیرد، داد و بیداد
جسمش به غربت می رود تا جسر بغداد

اما خدا را شکر، آقامان کفن داشت
این لحظه ی آخر به تن یک پیرهن داشت
در پای تابوتش، خدایی، سینه زن داشت

در کربلا بر جدّ او خندید دشمن
پیراهنش را از تنش دزدید دشمن

*********************************

سید هاشم وفایی


عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه و جلالی داشت

به پیش پرتو خورشید تیره گی محو است
سپیده را چه غمی گر سیاه چالی داشت

کجاست گر که عبائی از او فقط باقی است
میان شور مناجات خود چه حالی داشت

نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر
برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت

چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس
که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت

نبود غافل از اندیشۀ خدا جوئی
به قدر فرصت گل ها اگر مجالی داشت

به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم
ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت

تمام زندگی او قیام بود و جهاد
چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت

از آن دعا که به لب داشت در شب هجران
امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت

غمش ز بس که مقدس بود ،«وفائی»گفت
امین وحی خدا از غمش ملالی داشت


*********************************


مهدی نظری

کاشکی از او خبری را به پسر می بردن
که برای پدرش خون جگر می بردن

همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن
لااقل کاش به معصومه خبر می بردن

کاشکی عطر سلام سحر دختر را
با نسیم سحری سوی پدر می بردن

پیرمردی که خدا را به نظر می آورد
سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند

گریه اش بوی مناجات علی را می داد
فیض از گریه ی او شام و سحر می بردن

آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا
روزی خویش از این دیده ی تر می بردن

ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد
باز هم حمله به او داس و تبر می بردن

بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم
حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردن

تا مناجات سحرگاهی او قطع شود
باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردن

باز شد چون در زندان همه با هم دیدن
از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردن

آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش
بدنش را به روی تخته ی در می بردن

*********************************

کاظم رستمی


گذشته از شنیده‌ها قصه‌ی داغ دیده‌ها
قصه‌ی ساق و سلسله كشیده تا قصیده‌ها

جبال جاریِ حرم، هبوط‌های دم به دم
رسیده تا رهیده‌ها به سجن غم كشیده‌ها

ببین عبای پاره‌ای به سجده در شراره‌ای
ز دردِ كال چیده‌ها و از قفا بریده‌ها_

میان سجده می زند به تازیانه می‌برد
به صورت از كشیده‌ها و نام ناشنیده‌ها...

شهید جرم جامعه موسی عیسای همه
به خواب خان گزیده‌ها رسیده از سپیده‌ها

شكسته زخم كنده‌ها ساق و سیاق دنده‌ها
آه از این خمیده‌ها آخ از آن خمیده‌ها

میان خلوت خلود از این صبور در سجود
نه شكوه از شنیده‌ها نه خواهش از ندیده‌ها!

ولی چه شد كه عاقبت از آن یهود بی صفت
صدا زد ای حمیده‌ها به آسمان رسیده‌ها...

خلاص كن مرا خدا به آه داغ این دعا
چو دانه های از زمین به زندگی دویده‌‌ها

زخم نجیب روزه‌ها باز كه شد به زوزه‌ها
خون زدن از سپیده‌ها و استخوان؟ رمیده‌ها...

بزن شریر پر شغب ولی مبر میان شب
نام شكسته چیده‌ها و مادر بریده‌ها...

عاقبت از وطن رسید آه بدون تن رسید
امام غم گزیده‌ها اشك روان دیده‌ها

مشت پری به كند و غل، باب حوائج رسل
غصه‌ی یاس چیده را رسانده تا قصیده آه...



موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
[ 23 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)

دوباره سائلی آمد به در بار تو یا سلطان
دوباره بر سر خوانت شده ریزه خورت مهمان

اگر روزی کند مادر به دردت می خورم آخر
مگر صحن و سرای تو نمی خواهد سگ دربان؟

نگاه لطف تو بدکاره را هم بُرد در سجده
تفضل کن بر این عاصی نظر کن از سر احسان

برای غربتت آقا شده این روضه ها برپا
که زهرا مادرت باشد برای تو مصیبت خوان

دمِ عجل وفاتی را تو ارث از فاطمه داری
شبیه مادرت این روزها جسمت شده بی جان

شنیدم در دل زندان شکسته ساق پای تو
شنیدم حتک حرمت شد به اجداد شما آسان

لبت از تشنگی مثل دوتا چوب است روی هم
گریز روضه ای باشد به لبهای شه عطشان

تو را با تازیانه در دل زندان عدو می زد
به یاد عمه ات زیر لگد شد دیده ات گریان

به یاد غربت و داغ سه ساله ناله می کردی
دلت از گوشه ی زندان رود تا گوشه ی ویران

تنت را با غل و زنجیر بسته روی یک تخته
به لب «هذا امام الرافضه» می گفت زندانبان

به دور از دیده ی دختر تنت تشییع شد آخر
امان از آن تن بی سر رها زیر سم اسبان

تن سالار زینب را سه روزی در دل صحرا
رها کردند روی ریگِ داغِ کربلا ، عریان

محمد علی قاسمی


*********************************

محمد جواد شیرازی


از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم
از عمر خود پرونده ای مختومه دارم
دردی شبیه مادر مظلومه دارم
امشب هوای دخترم معصومه دارم

از اشک، روی گونه ام سِیلی گرفته
بابا کجایی که دلم خیلی گرفته؟!

تحقیرهای دشمنم را صبر کردم
زنجیرِ دور گردنم را صبر کردم
خونابه ی روی تنم را صبر کردم
این روزها جان کندنم را صبر کردم

کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا
عجل وفاتی روی لب دارم خدایا

بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت
تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت
از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت
وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت

من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی
این ها برای قوم غافل نیست کافی

تشنه که بودم حرف از آب خنک زد
وقت نمازم بی هوا من را کتک زد
با ناسزا بر روی زخم من نمک زد
بی احترامی کرد و هی من را محک زد

نامرد می داند که چون عباس هستم
بر نام زهرا و علی حساس هستم

قدِ تنومند مرا چون دال کردند
ساق پر از درد مرا پامال کردند
جسم نحیفم داخل گودال کردند
ساده بگویم پیکرم را چال کردند

حتی برای خم شدن هم جا ندارم
دیگر برای این همه غم جا ندارم

باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد
جد غریبم با لب تشنه فدا شد
جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد
جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد

با روضه های نعلِ تازه آشنایم
هر استخوان او شده چون ساق پایم

جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره
دیگر نشد پیراهن من پاره پاره
پیر لعینی باز هم زد استخاره
با قصد قربت با عصا می زد دوباره

نامردها جد مرا صد جور کشتند
نامردها جد مرا بد جور کشتند


*********************************

سید هاشم وفایی

دلت سوی خدا پرواز کرده
غم خود را به او ابراز کرده

توئی تنها کسی که روزه اش را
به ضرب تازیانه باز کرده

*********************************


ناصر شهریاری

امشب از همّیشه گردیدم پریشان بیشتر
گشته ام با عشق دلدارم مسلمان بیشتر
می رود امشب دلم رو سوی جانان بیشتر
گاه دل در کاظمین و گه خراسان بیشتر

تا که با اذن دخول از خویش خارج می شوم
زائر باب رضا باب الحوائج می شوم

آنکه با یک گوشه چشمی درد عالم را دواست
عالمی امشب برای درد و داغش در عزاست
با نوای دخترش معصومه عالم در نواست
صاحب بزم عزا امشب علی موسی الرضاست

در دل زندان غم یوسف گرفتار است باز
چاره ای باید بیابد هست انکه چاره ساز

آنکه این شبها لبش مشغول یا الله بود
آنکه در زندان ، دلش آتشفشان آه بود
کاش سوی او رضایش در میان راه بود
دخترش معصومه کاش از حال او آگاه بود

دور از اهل و عیالش ، داشت بر لب زمزمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

آنکه عمری بر لبش تسبیح یا تکبیر بود
گفت خلصنی دگر از زندگانی سیر بود
بند بند آسمان روی تنش زنجیر بود
انچنان زنجیر با جان و تنش درگیر شد

جای جای جامه اش گلدار شد از رد خون
یوسف زهرایی مظلوم فی قعر السجون

روح پاکش رفت سوی مادرش سوی جنان
عاقبت جسم نهانش در نظرها شد عیان
تخته ی در بود و جسم مقتدای شیعیان
ساق پایی که شکسته از جفای دشمنان

گرد دریای وجودش شیعیان در شور و شین
کعبه ای شد تا قیامت جای جای کاظمین

شد کفن جسمش ولی گویی کفن شد روضه خوان
روضه خوان کربلا و نیزه و تیر و سنان
بی کفن مانده به روی خاک شاه انس و جان
سوی انگشت حسین آمد چرا پس ساربان ؟

در دل گودال مانده پیکرخون خدا
آنطرف تر غارت گهواره بود و خیمه ها

*********************************

محمد فردوسی

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است
بین غل و زنجیر هم عالی جناب است

حبل المتین ماست یک تار عبایش
این مرد از نسل شریف بوتراب است

هنگام طی الارض و معراجش یقیناً ...
... روح الامین در محضرش پا در رکاب است

پیداست از باب الحوائج بودن او
هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است

با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد
هر کس به پای او بیفتد کامیاب است

بدکاره ای را زود سجّاده نشین کرد
اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است

چیز کمی که نیست ... آقا چارده سال
زیر شکنجه ، کنج زندان در عذاب است

نامرد ، زندان بان ، یهودی زاده ی شوم
دست و سر و پاهای آقا را چرا بست ؟!

با ناسزا باب زدن را باز کرده
این بد دهان بی حیا ذاتش خراب است

از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد
هر صبح و شب دنبال تسویه حساب است

از بس که گلبرگ تن آقا خمیده
زندان تاریکش پر از عطر گلاب است

زخمی که در زیر گلوی او شکفته
یادآور زخم و غم طفل رباب است

با این غل و زنجیر و لب های ترک دار
تنها به یاد زینب و بزم شراب است

چوب یزید و گریه ی اطفال ای وای
حرف کنیزی و زبانم لال ای وای



موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
[ 23 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد